امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

امیرمحمد

بدون عنوان

سلام دیروز جای تخت و وسایل امیر محمد را باباخان تغییر داد تا فضای بیشتری در اتاقش باز شود. دیروز گل پسر خیلی گریه کرد و ناراحت شد چون میخواست به باباخان در بستن پیچها کمک کند باباخان هم که خسته شده بود حوصله اینکار را نداشت بنابراین گل پسر خیلی گریه کرد- بعد هم که ارام شد و اتاق هم مرتب با نازپسر رفتیم بازی با کامپیوتر - یک بازی کرم میوه قبلا از سایت خاله لیلا گرفته بودم - با ان بازی کردیم اما متاسفانه صبح بیدارشد - سرما خورده بود- وقت دکتر گرفتم که غروب ببرمش دکتر . خداحافظ تا بعد
2 آبان 1391

بدون عنوان

سلام چند روزی است که حال و حوصله نوشتن مطلب را ندارم - پسر عزیزم امیدوارم منو ببخشی- روز جمعه خانه مامانی بودیم من و بابا هم که صبح کلاس داشتیم این چند روزی که ما را بجز شبها می دیدی کمی عصبی شده بودی - عزیزم اینو بدون من و بابا هم شما را خیلی دوست داریم- صبح با عمه جونها و مامانی رفتی ناهارخوران - عصری هم کمی با هم بازی کردیم - روز شنبه هم که مهد رفتی چون مربیت ملیحه جون نبود ناهار نخوردی که باعث ناراحتی من و باباشد - عصری من و گل پسر رفتیم سالن بازی گلدونه ها شب هم باباخان آمد دنبالمون -  روزیکشنبه هم باز نهار نخوردی چون ناهار مهد اولویه بود - دیروز به عمه جون سهیلا گفتم برات یک چتر بخره تا دست از سر چتر مامان برداری انه...
1 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرمحمد می باشد